ستایش
به نام خداوندی که آسمان رآفرید - عشق را همواره با جان آفرید
عشق را در زمین نزد مآفرید - برای مرهم درد این تن از فریب
به نام خدایی که پارادخش رآفرید - برای دادن چم به هر چیز
خداوندا خدایا ای خدا - کی رسد به پایان این داستان ما
کی رسد صدایم به گوش یاران - کی فرا گیرند درس ستایش یزدان
سوی تو باز خواهم آمد ای یزدان پاک - ای یکتای سرشت پاک
ما و من خرسند از عشق ، عاشقا - پند گیر ای جوان ، از خردمند بی بها
۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه
آزادی
آزادی
چشم گشودم همچو پاکان - ولی نا آگاه از نالانان
زندگی شد به یکباره بر من دشوار - ولی بُدم من بنده ی پروردگار
خدایا کی توانم تورا ببینمت - دل از این زندگی و عاشقی کی می زنم
کی توانم شوم من رستگار - ای پروردگار آب و آه و نا آشکار
کی شوم خشنود ز دیدار با تو - آن زمان رسد که ببوسم من پای تو
ای خدا خود را بنمای بر من - زندگی را آشکار کن از غم
زندگی من شدست همش آه ای خدا - ندارم یک دل آرام من باز ای خدا
به خوشبختی ، به زیبایی به آسمان آبی - به کوه و دشت به رخسار به دریایی
که آفریدی کی می رسانی ای مرا - ای که هستم نالان هم بی قرار
گذشت آن روزگار سختی ها - شدم تراشیده من با عشق به یار
نخوابیدم چه بسیار شب ها - شدم دور و فراموش ز دیدار ها
ز خواست تو من آمدم بر این زمین - کی توانم باز گردم در این حین
خواهم هرچه زود تر رسانم خود را - به سوی تو ای خدای از خود بی خودا
دوباره روییدم من بار ها - تا که خودت مرا خواهی ای دادار ما
ای که نام تو همه را می شنسد - ای که یاد تو را نتوان از ریشه زد
عشق را بیافریدی سوی ما - سوی ما شکسته دلان بهر غم
عشق ما را درمانی کند - ما را شناسد و بازی کند
رمز را پیشتر آموختی به من - رمزش شدست کوته در یک سخن
نباشد دشوار تر ز نیکی آن رمز - نیکی در اندیشه ، رفتار و سخن
آسان شود زندگانی میان همه - با گسترش این پیام ، گرچه کمه
آه ، شود تکرار دشواری ها - چو آن همه هست بد کردگارگان
خدایا بیاموزم مرا ز صبر و رزم - تا توانم بایستم در برابر هزاران چشم
فراموشی شوی در این بین و میان - ولی هست نور در پشت تاریکی ِ دلان
بدان تو ای رمز و راز زندگی - ای که می توان خوانی تو آخر به سادگی
همیشه داری همدم و عاشق ای خدا - فقط برخی نیاموخته اند رمز عشق ، خدا
برس به داد من در این دشواری - رهایی ام بخش به سوی آزادی
چشم گشودم همچو پاکان - ولی نا آگاه از نالانان
زندگی شد به یکباره بر من دشوار - ولی بُدم من بنده ی پروردگار
خدایا کی توانم تورا ببینمت - دل از این زندگی و عاشقی کی می زنم
کی توانم شوم من رستگار - ای پروردگار آب و آه و نا آشکار
کی شوم خشنود ز دیدار با تو - آن زمان رسد که ببوسم من پای تو
ای خدا خود را بنمای بر من - زندگی را آشکار کن از غم
زندگی من شدست همش آه ای خدا - ندارم یک دل آرام من باز ای خدا
به خوشبختی ، به زیبایی به آسمان آبی - به کوه و دشت به رخسار به دریایی
که آفریدی کی می رسانی ای مرا - ای که هستم نالان هم بی قرار
گذشت آن روزگار سختی ها - شدم تراشیده من با عشق به یار
نخوابیدم چه بسیار شب ها - شدم دور و فراموش ز دیدار ها
ز خواست تو من آمدم بر این زمین - کی توانم باز گردم در این حین
خواهم هرچه زود تر رسانم خود را - به سوی تو ای خدای از خود بی خودا
دوباره روییدم من بار ها - تا که خودت مرا خواهی ای دادار ما
ای که نام تو همه را می شنسد - ای که یاد تو را نتوان از ریشه زد
عشق را بیافریدی سوی ما - سوی ما شکسته دلان بهر غم
عشق ما را درمانی کند - ما را شناسد و بازی کند
رمز را پیشتر آموختی به من - رمزش شدست کوته در یک سخن
نباشد دشوار تر ز نیکی آن رمز - نیکی در اندیشه ، رفتار و سخن
آسان شود زندگانی میان همه - با گسترش این پیام ، گرچه کمه
آه ، شود تکرار دشواری ها - چو آن همه هست بد کردگارگان
خدایا بیاموزم مرا ز صبر و رزم - تا توانم بایستم در برابر هزاران چشم
فراموشی شوی در این بین و میان - ولی هست نور در پشت تاریکی ِ دلان
بدان تو ای رمز و راز زندگی - ای که می توان خوانی تو آخر به سادگی
همیشه داری همدم و عاشق ای خدا - فقط برخی نیاموخته اند رمز عشق ، خدا
برس به داد من در این دشواری - رهایی ام بخش به سوی آزادی
خدای درون - دیدگاه من پیرامون زندگی و خدا
به نام دادار هستي آفرين
خداي درون
نوشته اي از اهورا
ديدگاه من از زندگي كه هيچ پيوستي با هيچ نوشته اي ندارد و پيروي از هيچ باوري ندارد .
پيش گفتار
زندگي با گريه آغاز مي يابد ، با چه به پايان مي رسد ؟آيا در زمان زندگي به هنگام مرگ مي انديشيد ؟ آيا تنها به خود مي انديشيد ؟ شما از كدام دسته آدم ها هستيد ؟ آدم هايي كه بر دارايي ( ثروت ) خويش مي اندوزند ، آدم هايي كه شادي دروغين دارند ، آدم هايي كه به هيچ چيز جز خود نمي انديشيند ؛ به راستي تا كنون انديشيده ايد چگونه چشم به اين جهان گشوديد ؟ آيا انديشيده ايد چه نيرويي شما را راهنمايي كرد تا به اين گام ( مرحله ) برسيد ؟ انديشيده ايد كه چگونه سختي ها را پشت سر گزارديد ؟
گام نخست - گذري بر زندگي
زندگي با گريه آغاز مي شود ، اما آيا گريه نشانه اندوه است ؟ نشان چيست ؟
گريه در اوگ ( اوج ) شادي هم به دنبال آدم مي آيد ، گريه به آدم كمك مي كند تا خشم را مهار كند تا خود را آرام كند تا خود را از اندوه خالي كند و بر خويش چيرگي ( تسلط ) يابد . اما تا كنون چه كسي انديشيده كه گريه در آغاز زندگي چه نقشي داشته است ؟ گريه در آغاز به آدم خوش آمد مي گويد . خوش آمد گويي به دنيايي ديگر ، به دنيايي كه از نو بايد زندگي كند ؛ چون از دنياي پيش هيچ كس آگاه نيست ، كي مي داند پيش از آمدن به اين دنيا در درون شكم مادر چه بر او مي گذشت ؟ شايد خيلي آموزش ها را ديده باشيم اما پس از آمدن به دنياي ديگر ، به دنياي روشن تر ، به دنيايي بزرگ آن ها را فراموش كرده باشيم چرا كه در آغاز زبان گفتار نياموخته ايم ، چرا كه هنوز با زندگي خو نگرفته بوديم . اما مي توان چنين داشت خوي آدم ( اخلاق ) پيش از آمدن به اين دنيا به ما رسيده اما چگونه ؟ باز هم كسي نمي داند . زندگي آدم داراي فراز و نشيب است ، هر دم ( لحظه ) از زندگي آدم به روشي پيش مي رود كه گويي از پيش برنامه ريزي شده است ، در هنگام خشم يا در شادي ، كردار آدم از پيش برگزيده شده ، گويي كه از پيش به ما گفته اند اين جا بايد اين گونه رفتار كنيد . زندگي مانند يك دومينو مي باشد ، نخستين تكه را كه انداختيم ، ديگر تكه ها پيش مي روند و زندگي آدم را مي سازند .
شايد بگوييد برداشتي نا درست از زندگي دارم ، بگوييد پس آزادي گزينش چيست ( عقل ) ؟ همان كه ميان ما و جانداران دوري انداخته . خرد ( عقل ) به آدم بسيار ياري مي رساند . ولي اگر كمي بيشتر بيانديشيد خواهيد ديد كه باز هم زندگي از نو آغاز مي شود ( تكرار مي شود ) ؛ خواهيد ديد كه گمان مي كنيد از پيش مي دانستيد كه به اين گام خواهيد رسيد . گاهي هم پس از آن دم با كمي انديشه خواهيد ديد كه پيشتر ها اين دم برايتان پيش آمده است .
من خود بار ها و بار ها با خود بر سر اين جُستار ( بحث ) انديشيده ام و باز هر چه به جلو تر پيش مي روم گيج تر مي شوم .
به تازگي به بودن يك نيرو پي بردم ، نيرويي كه هميشه به ياري من آمده است ، نيرويي كه در سخت ترين گام ها ( مراحل ) به من رهايي ( نجات ) داد . اين نيرو چيست ؟
گام دوم - نيروي پيش برنده
اين نيرو چيست ؟ به راستي چه چيزي به آدم مي تواند تا به اين اندازه ياري رساند ؟ باز پرسش ها آغاز شد : آيا تاكنون به بودن اين نيرو پي برده ايد ؟ آيا كارايي ( تاثير ) اين نيرو را سُهِش ( احساس ) كرده ايد ؟
همه مي دانيم كه خدايي وجود دارد كه ما را آفريده ، كه زمين را آفريده ، كه آسمان را آفريده ، كه گياهان و جانداران را آفريده و به ما تا كنون ياري بسيار رسانده ، اما آيا به ياري هاي پنهان او پي برده ايد ؟
بي گمان بسياري از ما به اين چيز ها اندكي نمي انديشيم و راه خود را همانگونه كه است پيش مي بريم . بدون دگرگوني ، بدون اين كه به ديدگاه ديگران ارج گذاريم ( به نظر ديگران احترام بگذاريم ) .
ولي به اين شيوه زيستن زندگي نمي گويند چرا كه مانند يك خودرو مي ماند . زندگي بايد با ترس همراه باشد و آدم هميشه بتواند با دليري ( شجاعت ) بر ترس ها پيروز گردد . كسي كه از انجام كاري بيم دارد بي گمان آدم نيست ، بي گمان زندگي نمي كند .
اين گونه بيانديشيد كه در اوگ ( اوج ) يك دشواري هستيد و مي خواهيد بر آن پيروز شويد ، چه مي كنيد ؟ بي گمان با خود مي انديشيد كه چگونه مي توانيد بر اين دشواري پيروز گرديد ، كه چه راهي را بر گزينيد و با بكار گيري از چه روشي با آن پيكار كنيد ؟
آيا تا كنون در اين زمان از كسي ياري خواستيد ؟ از همان كه شما را آفريده ، همان آفريدگار كه تا كنون كسي او را نديده و هيچ چيز از آن نمي داند و همه چيز را به او پيوست مي دهيم ( نسبت ) .
شده تا كنون از او چيزي را بخواهيد و به آن نرسيد ؟
حال است كه همه مي گوييد آري ولي انگيزه ( دليل ) آري گفتن شما چيست ؟ اين جا است كه بايد باز گرديم به خود ، به درون خود و با خود به پيكار رويم .
همه مي دانيم كه اگر چيزي را از ديگران پنهان كنيم از خودمان پنهان نمي ماند ، شما به كسي كه سخنتان را باور دارد چيزي مي گوييد و او شايِش ( امكان ) دارد كه اين سخن را بپذيرد ولي خود ما مي دانيم كه اين سخن ما راست بود يا دروغ .
ما هم با خود دشمني كه نداريم ، پس مي دانيم چيزي در ميان ما و خدايمان پنهان نيست ، پس چرا درخواستي را از او داشته باشيم از روي ناداني و يا از روي كفر ؟
براي من بار ها پيش آمده است كه از خداي خود چيزي را بخواهم و به آن برسم چون با او راستگو هستم ، چون كردار بد ندارم ، چون خرد پيشه مي كنم و در جايي كه مي بينم نمي توانم كاري كنم و از ديدگاه من به دور است از او ياري مي خواهم و تا كنون پيروز شده ام .
من خدا را در خود مي بينم ، در منش مردم ( شخصيت افراد ) ، منش هر آدمي بازگو كننده ميزان بينش او از خداي خود است . پس آدم نبايد با خود دشمن باشد .
نيرويي است كه ما را به جلو پيش مي برد ، نيرويي كه چيزي از آن نمي دانيم ، اگر آدمي باشيم كه راه راست را برگزيده ايم پس از مرگ سربلنديم و اگر كسي باشيم كه راه كژ را بر گزيده است ، پس از مرگ گرفتار رنجي دراز خواهيم شد .
در اين گيتي ( جهان ) اگر درست بنگريم 2 نيروي بنيادي مي بينيم كه ديگر نيرو ها و كردار ها از اين دو نيروي بنيادين سر چشمه مي گيرند ، آن دو نيكي و بدي هستند كه با هم پارادخش ( تضاد ) دارند . تمام نيرو ها و كردار ها از اين دو سر چشمه مي گيرند ، ما بايد راه خود را بر گزينيم ، راست يا كژ ؟ در آن هنگام است كه با گزينش راه درست از زندگي شاد خواهيم بود .
هنگامي كه راه را بر گزيديم بايد با خرد پيش رويم ، و در هر گام از زندگي با انديشيدن بر دشواري ها پيروز شويم ، بايد پيش از هر كرداري به درستي روي آن بيانديشيم و ببينيم كه در كدام دسته از نيرو ها است ؟ خوبي يا بدي ؟ اگر با راه ما همخواني داشت ، آن هنگام است كه مي توانيم با آن پيش رويم .
نيرو ، بر خاسته از آن چه در ياد ( ذهن ) ما مي گذرد است ، آن چه كه توانايي دارد در هر جا برود . بخشي از نيرو ها كه مثبت و منفي هستند كارايي بسياري بر زندگي ما دارند .
گام سوم - كارايي نيرو هاي مثبت و منفي
نيروها بر خاسته از ياد ما هستند ، ما هنگامي كه به خود مي گوييم زيبا شده ايم به خود نيروي مثبت داده و آن همراه با شادي است ، و هنگامي كه در اوگ ( اوج ) يك بيماري هستيم و همه پزشكان ما را نا اميد كرده اند به ما نيروي منفي مي رسد كه اگر به آن بي پروايي كنيم ( بي توجهي ) و به خود بگوييم ما مي توانيم و يا اين كه به اين جُستار ( بحث ) اندكي پروا نداشته باشيم و به خود بگوييم كه تندرست هستيم نيرويي مثبت به خود داده ايم كه ما را اميد وار كرده و توانايي پيكار با بيماري را به ما داده است .
مي شود چنين داشت كه بخشي از زندگي ما را اميد مي سازد ، هنگامي كه ما نا اميد شويم به پايان زندگي مي رسيم پس بايد با باور داشتن خود ( اعتماد به نفس ) به خود نيروي مثبت بدهيم و به دشواري ها پشت كنيم .
پس بدين سان ديديم كه اميد يكي از مهم ترين ويژگي هاي رسيدن به اوگ ( اوج ، تعالي ) است .
گام چهارم - بازگشت كردار آدم به خود در همين گيتي ( واكنش كردار )
كردار چيست ؟ كردار كارهاي ( اعمال ) آدم است كه مي تواند نيك باشد يا بد . هر كرداري از هر گونه اي كه باشد در همين گيتي ( جهان ) به آدم باز مي گردد . اگر كسي باور پيدا كند به بازگشت كردار خود و در آن گمان راه ندهد هميشه پيروز است و نياز ندارد كه كوچكترين رايزني ( مشاوره اي ) با ديگران داشته باشد . با آوردن يك نمونه به پيروز بودن اين دسته از آدم ها پي خواهيد برد :
گمان كنيد كه مرد يا زني هستيد ( پيش از گزينش همسر ) و مي خواهيد با يك نفر پيمان همسري بنديد ، بي گمان هر سو ، خانواده ها به دنبال پژوهش آن سوي ديگر است ، حال اين ماجرا ها به پايان رسيد و دو نفر با هم پيمان زناشويي ( ازدواج ) را بستند . هر كدام خوب مي دانند پيش از اين كه با هم آشنا شوند چه مي كردند ، مرد مي داند كه آيا پيش از اين با دختري ديگر پيوست ( رابطه ) داشته است يا خير و همين گونه زن هم مي داند ؛ مي دانيد كه اگر هر دو نفر راست كردار باشند و پيش از زناشويي با هيچ آدم ديگري پيوست نداشته باشند ، در زندگي 2 نفره پيروز هستند و اگر مرد و زن پيش از زناشويي با آدمي ديگر پيوست داشته اند پس از زماني ديدگاه شان به يكديگر دگرگون مي شود و گمان ها آغاز مي شود و زندگي شان از هم مي پاشد .
اكنون خود را در همه گام هاي ( مراحل ) زندگي اين گونه رُست ( رشد ) دهيد و ببينيد كه آيا پيروز مي شويد يا خير ، به بياني ديگر پيش از هر كنشي به واكنش آن بيانديشيد ، اگر با آدمي پيوست داريد و در آينده مي خواهيد همسر برگزينيد بايد بدانيد كه همسرتان هم پيش از زناشويي با شما با آدمي پيوست داشته است پس خود كه آزادي گزينش داريد يك راه را بر گزينيد .
كردار ها هستند كه در پايان زندگي باز به دنبال آدم مي آيند و باري ديگر به او نشان مي دهند كه چه كسي بوده است .
گام پنجم - مرگ
كردار ها هستند كه در پايان زندگي به دنبال آدم مي آيند ، چگونه ؟ اگر آدمي خوب بوده باشيم و كردارمان در اين گيتي نيك بوده باشد در هنگام مرگ به آساني خواهيم مرد ولي اگر آدمي بد كردار باشيم بايد بدانيم مرگ گريبان گيرمان خواهد شد و همه نيرو ها دست به دست هم مي دهند و نمي گذارند كه آسايش به هنگام مرگ به دنبالمان بيايد .
ما نمي دانيم پس از مرگ به كجا مي رويم ، چه بر سرمان مي آيد و ... ؛ گفته ها بر اين است كه نيك كرداران به بهشت و بد كرداران به دوزخ مي روند و در آن جا ماندگار هستند . در جايي دگر آمده است كه نيك كاران به بهشت مي روند و بد كاران هم زماني در دوزخ مي مانند و پس از آن كه سزاي كردارشان را ديدند به نيك كرداران مي پيوندند و زندگي اي ماندگار را پايه ريزي مي كنند . ما بايد به خرد خود پيش رويم ، كسي پس از مرگ به ما نگفته چه بر سرش آمده و ما هم هيچ پيوستگي با آن دنيا نداريم پس چه بايد كرد ؟
شايد پس از مرگ روان آدم به آفريننده باز گردد و در دنيايي ديگر و شايد مدرن تر باز همين روان به گونه نوزادي در آيد و آغاز به زندگي كند و هيچ چيز را از گذشته خود به ياد نياورد . باز هم نمي دانيم .
پس بايد راه راستي را بر گزينيم ، در اين راه بيم را از خود برانيم و نا اميدي ها را در هم شكنيم .
برداشت ( نتيجه )
راه در جهان يكي است و آن راه راستي است . اگر ما راه راستي را بر گزينيم تا پايان زندگي پيروز خواهيم بود و زندگي سرشار از شادي خواهيم داشت . زندگي را دو نيروي پارادخش ( تضاد ) هم مي سازند و هر دم را يكي از آن ها مي سازد ، هر كردار ، هر گفتار و ... ، با آزادي گزينشي كه داريم مي توانيم يكي را از ميان نيكي و بدي بر گزينيم و به همين گونه ادامه دهيم ، راه زندگي ( هدف ) هم ياري بسيار به ما در برگزيدن ميان اين دو نيرو مي رساند . نبايد به خود نا اميدي راه دهيم چرا كه به ما نيرويي منفي مي دهد و مايه ( باعث ) اين است كه باور به خود ( اعتماد به نفس ) را از دست دهيم و شكست خوريم . بايد به بازگشت كردارمان در همين گيتي باور داشته باشيم چرا كه دنيا آيينه كردارمان است و آينده را كردار كنوني ما مي سازد .
* بيمي از زندگي نداشته باشيم
* شاد زيستن را به ديگران بياموزيم
* با اين همه دانش باز هم از راه ( هدف ) زندگي هيچ نميدانيم
كسي كه سوگند مي خورد به سخن يا كردار خود گمان ( شك ) دارد ؛ پس هميشه راستگو باشيد و ديگران را راستگو بشماريد و از سوگند ياد كردن بپرهيزيد .
مي توانيد ديدگاه خود را با من در ميان گذاريد :
09112775116
09371275689
09378544560
خداي درون
نوشته اي از اهورا
ديدگاه من از زندگي كه هيچ پيوستي با هيچ نوشته اي ندارد و پيروي از هيچ باوري ندارد .
پيش گفتار
زندگي با گريه آغاز مي يابد ، با چه به پايان مي رسد ؟آيا در زمان زندگي به هنگام مرگ مي انديشيد ؟ آيا تنها به خود مي انديشيد ؟ شما از كدام دسته آدم ها هستيد ؟ آدم هايي كه بر دارايي ( ثروت ) خويش مي اندوزند ، آدم هايي كه شادي دروغين دارند ، آدم هايي كه به هيچ چيز جز خود نمي انديشيند ؛ به راستي تا كنون انديشيده ايد چگونه چشم به اين جهان گشوديد ؟ آيا انديشيده ايد چه نيرويي شما را راهنمايي كرد تا به اين گام ( مرحله ) برسيد ؟ انديشيده ايد كه چگونه سختي ها را پشت سر گزارديد ؟
گام نخست - گذري بر زندگي
زندگي با گريه آغاز مي شود ، اما آيا گريه نشانه اندوه است ؟ نشان چيست ؟
گريه در اوگ ( اوج ) شادي هم به دنبال آدم مي آيد ، گريه به آدم كمك مي كند تا خشم را مهار كند تا خود را آرام كند تا خود را از اندوه خالي كند و بر خويش چيرگي ( تسلط ) يابد . اما تا كنون چه كسي انديشيده كه گريه در آغاز زندگي چه نقشي داشته است ؟ گريه در آغاز به آدم خوش آمد مي گويد . خوش آمد گويي به دنيايي ديگر ، به دنيايي كه از نو بايد زندگي كند ؛ چون از دنياي پيش هيچ كس آگاه نيست ، كي مي داند پيش از آمدن به اين دنيا در درون شكم مادر چه بر او مي گذشت ؟ شايد خيلي آموزش ها را ديده باشيم اما پس از آمدن به دنياي ديگر ، به دنياي روشن تر ، به دنيايي بزرگ آن ها را فراموش كرده باشيم چرا كه در آغاز زبان گفتار نياموخته ايم ، چرا كه هنوز با زندگي خو نگرفته بوديم . اما مي توان چنين داشت خوي آدم ( اخلاق ) پيش از آمدن به اين دنيا به ما رسيده اما چگونه ؟ باز هم كسي نمي داند . زندگي آدم داراي فراز و نشيب است ، هر دم ( لحظه ) از زندگي آدم به روشي پيش مي رود كه گويي از پيش برنامه ريزي شده است ، در هنگام خشم يا در شادي ، كردار آدم از پيش برگزيده شده ، گويي كه از پيش به ما گفته اند اين جا بايد اين گونه رفتار كنيد . زندگي مانند يك دومينو مي باشد ، نخستين تكه را كه انداختيم ، ديگر تكه ها پيش مي روند و زندگي آدم را مي سازند .
شايد بگوييد برداشتي نا درست از زندگي دارم ، بگوييد پس آزادي گزينش چيست ( عقل ) ؟ همان كه ميان ما و جانداران دوري انداخته . خرد ( عقل ) به آدم بسيار ياري مي رساند . ولي اگر كمي بيشتر بيانديشيد خواهيد ديد كه باز هم زندگي از نو آغاز مي شود ( تكرار مي شود ) ؛ خواهيد ديد كه گمان مي كنيد از پيش مي دانستيد كه به اين گام خواهيد رسيد . گاهي هم پس از آن دم با كمي انديشه خواهيد ديد كه پيشتر ها اين دم برايتان پيش آمده است .
من خود بار ها و بار ها با خود بر سر اين جُستار ( بحث ) انديشيده ام و باز هر چه به جلو تر پيش مي روم گيج تر مي شوم .
به تازگي به بودن يك نيرو پي بردم ، نيرويي كه هميشه به ياري من آمده است ، نيرويي كه در سخت ترين گام ها ( مراحل ) به من رهايي ( نجات ) داد . اين نيرو چيست ؟
گام دوم - نيروي پيش برنده
اين نيرو چيست ؟ به راستي چه چيزي به آدم مي تواند تا به اين اندازه ياري رساند ؟ باز پرسش ها آغاز شد : آيا تاكنون به بودن اين نيرو پي برده ايد ؟ آيا كارايي ( تاثير ) اين نيرو را سُهِش ( احساس ) كرده ايد ؟
همه مي دانيم كه خدايي وجود دارد كه ما را آفريده ، كه زمين را آفريده ، كه آسمان را آفريده ، كه گياهان و جانداران را آفريده و به ما تا كنون ياري بسيار رسانده ، اما آيا به ياري هاي پنهان او پي برده ايد ؟
بي گمان بسياري از ما به اين چيز ها اندكي نمي انديشيم و راه خود را همانگونه كه است پيش مي بريم . بدون دگرگوني ، بدون اين كه به ديدگاه ديگران ارج گذاريم ( به نظر ديگران احترام بگذاريم ) .
ولي به اين شيوه زيستن زندگي نمي گويند چرا كه مانند يك خودرو مي ماند . زندگي بايد با ترس همراه باشد و آدم هميشه بتواند با دليري ( شجاعت ) بر ترس ها پيروز گردد . كسي كه از انجام كاري بيم دارد بي گمان آدم نيست ، بي گمان زندگي نمي كند .
اين گونه بيانديشيد كه در اوگ ( اوج ) يك دشواري هستيد و مي خواهيد بر آن پيروز شويد ، چه مي كنيد ؟ بي گمان با خود مي انديشيد كه چگونه مي توانيد بر اين دشواري پيروز گرديد ، كه چه راهي را بر گزينيد و با بكار گيري از چه روشي با آن پيكار كنيد ؟
آيا تا كنون در اين زمان از كسي ياري خواستيد ؟ از همان كه شما را آفريده ، همان آفريدگار كه تا كنون كسي او را نديده و هيچ چيز از آن نمي داند و همه چيز را به او پيوست مي دهيم ( نسبت ) .
شده تا كنون از او چيزي را بخواهيد و به آن نرسيد ؟
حال است كه همه مي گوييد آري ولي انگيزه ( دليل ) آري گفتن شما چيست ؟ اين جا است كه بايد باز گرديم به خود ، به درون خود و با خود به پيكار رويم .
همه مي دانيم كه اگر چيزي را از ديگران پنهان كنيم از خودمان پنهان نمي ماند ، شما به كسي كه سخنتان را باور دارد چيزي مي گوييد و او شايِش ( امكان ) دارد كه اين سخن را بپذيرد ولي خود ما مي دانيم كه اين سخن ما راست بود يا دروغ .
ما هم با خود دشمني كه نداريم ، پس مي دانيم چيزي در ميان ما و خدايمان پنهان نيست ، پس چرا درخواستي را از او داشته باشيم از روي ناداني و يا از روي كفر ؟
براي من بار ها پيش آمده است كه از خداي خود چيزي را بخواهم و به آن برسم چون با او راستگو هستم ، چون كردار بد ندارم ، چون خرد پيشه مي كنم و در جايي كه مي بينم نمي توانم كاري كنم و از ديدگاه من به دور است از او ياري مي خواهم و تا كنون پيروز شده ام .
من خدا را در خود مي بينم ، در منش مردم ( شخصيت افراد ) ، منش هر آدمي بازگو كننده ميزان بينش او از خداي خود است . پس آدم نبايد با خود دشمن باشد .
نيرويي است كه ما را به جلو پيش مي برد ، نيرويي كه چيزي از آن نمي دانيم ، اگر آدمي باشيم كه راه راست را برگزيده ايم پس از مرگ سربلنديم و اگر كسي باشيم كه راه كژ را بر گزيده است ، پس از مرگ گرفتار رنجي دراز خواهيم شد .
در اين گيتي ( جهان ) اگر درست بنگريم 2 نيروي بنيادي مي بينيم كه ديگر نيرو ها و كردار ها از اين دو نيروي بنيادين سر چشمه مي گيرند ، آن دو نيكي و بدي هستند كه با هم پارادخش ( تضاد ) دارند . تمام نيرو ها و كردار ها از اين دو سر چشمه مي گيرند ، ما بايد راه خود را بر گزينيم ، راست يا كژ ؟ در آن هنگام است كه با گزينش راه درست از زندگي شاد خواهيم بود .
هنگامي كه راه را بر گزيديم بايد با خرد پيش رويم ، و در هر گام از زندگي با انديشيدن بر دشواري ها پيروز شويم ، بايد پيش از هر كرداري به درستي روي آن بيانديشيم و ببينيم كه در كدام دسته از نيرو ها است ؟ خوبي يا بدي ؟ اگر با راه ما همخواني داشت ، آن هنگام است كه مي توانيم با آن پيش رويم .
نيرو ، بر خاسته از آن چه در ياد ( ذهن ) ما مي گذرد است ، آن چه كه توانايي دارد در هر جا برود . بخشي از نيرو ها كه مثبت و منفي هستند كارايي بسياري بر زندگي ما دارند .
گام سوم - كارايي نيرو هاي مثبت و منفي
نيروها بر خاسته از ياد ما هستند ، ما هنگامي كه به خود مي گوييم زيبا شده ايم به خود نيروي مثبت داده و آن همراه با شادي است ، و هنگامي كه در اوگ ( اوج ) يك بيماري هستيم و همه پزشكان ما را نا اميد كرده اند به ما نيروي منفي مي رسد كه اگر به آن بي پروايي كنيم ( بي توجهي ) و به خود بگوييم ما مي توانيم و يا اين كه به اين جُستار ( بحث ) اندكي پروا نداشته باشيم و به خود بگوييم كه تندرست هستيم نيرويي مثبت به خود داده ايم كه ما را اميد وار كرده و توانايي پيكار با بيماري را به ما داده است .
مي شود چنين داشت كه بخشي از زندگي ما را اميد مي سازد ، هنگامي كه ما نا اميد شويم به پايان زندگي مي رسيم پس بايد با باور داشتن خود ( اعتماد به نفس ) به خود نيروي مثبت بدهيم و به دشواري ها پشت كنيم .
پس بدين سان ديديم كه اميد يكي از مهم ترين ويژگي هاي رسيدن به اوگ ( اوج ، تعالي ) است .
گام چهارم - بازگشت كردار آدم به خود در همين گيتي ( واكنش كردار )
كردار چيست ؟ كردار كارهاي ( اعمال ) آدم است كه مي تواند نيك باشد يا بد . هر كرداري از هر گونه اي كه باشد در همين گيتي ( جهان ) به آدم باز مي گردد . اگر كسي باور پيدا كند به بازگشت كردار خود و در آن گمان راه ندهد هميشه پيروز است و نياز ندارد كه كوچكترين رايزني ( مشاوره اي ) با ديگران داشته باشد . با آوردن يك نمونه به پيروز بودن اين دسته از آدم ها پي خواهيد برد :
گمان كنيد كه مرد يا زني هستيد ( پيش از گزينش همسر ) و مي خواهيد با يك نفر پيمان همسري بنديد ، بي گمان هر سو ، خانواده ها به دنبال پژوهش آن سوي ديگر است ، حال اين ماجرا ها به پايان رسيد و دو نفر با هم پيمان زناشويي ( ازدواج ) را بستند . هر كدام خوب مي دانند پيش از اين كه با هم آشنا شوند چه مي كردند ، مرد مي داند كه آيا پيش از اين با دختري ديگر پيوست ( رابطه ) داشته است يا خير و همين گونه زن هم مي داند ؛ مي دانيد كه اگر هر دو نفر راست كردار باشند و پيش از زناشويي با هيچ آدم ديگري پيوست نداشته باشند ، در زندگي 2 نفره پيروز هستند و اگر مرد و زن پيش از زناشويي با آدمي ديگر پيوست داشته اند پس از زماني ديدگاه شان به يكديگر دگرگون مي شود و گمان ها آغاز مي شود و زندگي شان از هم مي پاشد .
اكنون خود را در همه گام هاي ( مراحل ) زندگي اين گونه رُست ( رشد ) دهيد و ببينيد كه آيا پيروز مي شويد يا خير ، به بياني ديگر پيش از هر كنشي به واكنش آن بيانديشيد ، اگر با آدمي پيوست داريد و در آينده مي خواهيد همسر برگزينيد بايد بدانيد كه همسرتان هم پيش از زناشويي با شما با آدمي پيوست داشته است پس خود كه آزادي گزينش داريد يك راه را بر گزينيد .
كردار ها هستند كه در پايان زندگي باز به دنبال آدم مي آيند و باري ديگر به او نشان مي دهند كه چه كسي بوده است .
گام پنجم - مرگ
كردار ها هستند كه در پايان زندگي به دنبال آدم مي آيند ، چگونه ؟ اگر آدمي خوب بوده باشيم و كردارمان در اين گيتي نيك بوده باشد در هنگام مرگ به آساني خواهيم مرد ولي اگر آدمي بد كردار باشيم بايد بدانيم مرگ گريبان گيرمان خواهد شد و همه نيرو ها دست به دست هم مي دهند و نمي گذارند كه آسايش به هنگام مرگ به دنبالمان بيايد .
ما نمي دانيم پس از مرگ به كجا مي رويم ، چه بر سرمان مي آيد و ... ؛ گفته ها بر اين است كه نيك كرداران به بهشت و بد كرداران به دوزخ مي روند و در آن جا ماندگار هستند . در جايي دگر آمده است كه نيك كاران به بهشت مي روند و بد كاران هم زماني در دوزخ مي مانند و پس از آن كه سزاي كردارشان را ديدند به نيك كرداران مي پيوندند و زندگي اي ماندگار را پايه ريزي مي كنند . ما بايد به خرد خود پيش رويم ، كسي پس از مرگ به ما نگفته چه بر سرش آمده و ما هم هيچ پيوستگي با آن دنيا نداريم پس چه بايد كرد ؟
شايد پس از مرگ روان آدم به آفريننده باز گردد و در دنيايي ديگر و شايد مدرن تر باز همين روان به گونه نوزادي در آيد و آغاز به زندگي كند و هيچ چيز را از گذشته خود به ياد نياورد . باز هم نمي دانيم .
پس بايد راه راستي را بر گزينيم ، در اين راه بيم را از خود برانيم و نا اميدي ها را در هم شكنيم .
برداشت ( نتيجه )
راه در جهان يكي است و آن راه راستي است . اگر ما راه راستي را بر گزينيم تا پايان زندگي پيروز خواهيم بود و زندگي سرشار از شادي خواهيم داشت . زندگي را دو نيروي پارادخش ( تضاد ) هم مي سازند و هر دم را يكي از آن ها مي سازد ، هر كردار ، هر گفتار و ... ، با آزادي گزينشي كه داريم مي توانيم يكي را از ميان نيكي و بدي بر گزينيم و به همين گونه ادامه دهيم ، راه زندگي ( هدف ) هم ياري بسيار به ما در برگزيدن ميان اين دو نيرو مي رساند . نبايد به خود نا اميدي راه دهيم چرا كه به ما نيرويي منفي مي دهد و مايه ( باعث ) اين است كه باور به خود ( اعتماد به نفس ) را از دست دهيم و شكست خوريم . بايد به بازگشت كردارمان در همين گيتي باور داشته باشيم چرا كه دنيا آيينه كردارمان است و آينده را كردار كنوني ما مي سازد .
* بيمي از زندگي نداشته باشيم
* شاد زيستن را به ديگران بياموزيم
* با اين همه دانش باز هم از راه ( هدف ) زندگي هيچ نميدانيم
كسي كه سوگند مي خورد به سخن يا كردار خود گمان ( شك ) دارد ؛ پس هميشه راستگو باشيد و ديگران را راستگو بشماريد و از سوگند ياد كردن بپرهيزيد .
مي توانيد ديدگاه خود را با من در ميان گذاريد :
09112775116
09371275689
09378544560
بارگیری نویسه میخی ( دانلود فونت میخی )
نشانی برای بارگیری نویسه میخی
خواهشمند است از نشانی زیر رونبشت برداشته و آن را در مرورگر خود بگذارید و نویسه را بارگیری کنید .
http://www.uplod.ir/download.php?file=280670
خواهشمند است از نشانی زیر رونبشت برداشته و آن را در مرورگر خود بگذارید و نویسه را بارگیری کنید .
http://www.uplod.ir/download.php?file=280670
فراخوان انجمن فرهنگسرای پارسی برای همشهریان
انجمن فرهنگسراي پارسي در ديدگاه خود در شهر گرگان مي خواهد براي گرامي داشت جشن هاي دوازده گانه ايراني و جشن هاي ديگر ، اين جشن ها را به گونه گروهي در گرگان بر پا دارد ، بنا بر اين دوستداران فرهنگ پارسي را فرا مي خوانيم تا با ياري خود فرهنگ پارسي را گسترش دهند .
جايگاه برپايي در خور هر جشن مي باشد براي نمونه جشن دیگان در فضایی دلباز و زیبا برای پرستش خدای یکتا و اندیشیدن به او و ...
دوستداران مي توانند براي ياري با ما تماس بگيرند :
09112775116 - 09371275689
نام - نام خانوادگي - يك فرتور ( عكس ) براي نگارش كارت ياران نياز است
جايگاه برپايي در خور هر جشن مي باشد براي نمونه جشن دیگان در فضایی دلباز و زیبا برای پرستش خدای یکتا و اندیشیدن به او و ...
دوستداران مي توانند براي ياري با ما تماس بگيرند :
09112775116 - 09371275689
نام - نام خانوادگي - يك فرتور ( عكس ) براي نگارش كارت ياران نياز است
فراخوان انجمن فرهنگسرای پارسی
اگر خود را فرهنگي مي شماريد و مي خواهيد گامي در راستاي فرهنگ ايران زمين بر داريد با ما يكي شويد . انجمن فرهنگسراي پارسي
چامه ما : گسترش واژگان پارسي - گسترش فرهنگ پارسي بدون پي ورزي
از هر شهري كه باشيد مي توانيد با ما يكي شويد تا صداي خود را به ديگران برسانيم
با سپاس اهورا
چامه ما : گسترش واژگان پارسي - گسترش فرهنگ پارسي بدون پي ورزي
از هر شهري كه باشيد مي توانيد با ما يكي شويد تا صداي خود را به ديگران برسانيم
با سپاس اهورا
رویداد های هفته چهارم دی 19 تا 25 دی
یک شنبه 20 دی 1388 :جانباختگی اميرکبير با دسيسه گری مهدعليا، پيمان نامه ننگين ترکمنچای
دو شنبه 21 دی 1388 : بزرگداشت روز خواهر
چهار شنبه 23 دی 1388 : چهارمين جشن ديگان
((در جنگ دائمی اهريمن با اهورا مزدا انسان نيز هر لحظه در ستيز است! نيکی يا بدی!؟))
دو شنبه 21 دی 1388 : بزرگداشت روز خواهر
چهار شنبه 23 دی 1388 : چهارمين جشن ديگان
((در جنگ دائمی اهريمن با اهورا مزدا انسان نيز هر لحظه در ستيز است! نيکی يا بدی!؟))
تاريخچه تکامل پرچم ايران
تاريخچه تکامل پرچم ايران
پيشينه
نخستين اشاره در تاريخ اساطير ايران به وجود پرچم، به قيام کاوه آهنگر عليه ظلم و ستم آژي دهاک(ضحاک) بر ميگردد. در آن هنگام کاوه براي آن که مردم را عليه ضحاک بشوراند، پيش بند چرمي خود را بر سر چوبي کرد و آن را بالا گرفت تا مردم گرد او جمع شدند. سپس کاخ فرمانرواي خونخوار را در هم کوبيد و فريدون را بر تخت شاهي نشانيد.
فريدون نيز پس از آنکه فرمان داد تا پاره چرم پيش بند کاوه را با ديباهاي زرد و سرخ و بنفش آراستند و دُر و گوهر به آن افزودند، آن را درفش شاهي خواند و بدين سان " درفش کاويان " پديد آمد. نخستين رنگهاي پرچم ايران زرد و سرخ و بنفش بود، بدون آنکه نشانه اي ويژه بر روي آن وجود داشته باشد. درفش کاويان صرفاً افسانه نبوده و به استناد تاريخ تا پيش از حمله اعراب به ايران، بويژه در زمان ساسانيان و هخامنشيان پرچم ملي و نظامي ايران را درفش کاويان مي گفتند، هر چند اين درفش کاوياني اساطيري نبوده است.
محمدبن جرير طبري در کتاب تاريخ خود به نام الامم و الملوک مينويسد: درفش کاويان از پوست پلنگ درست شده، به درازاي دوازده ارش که اگر هر ارش را که فاصله بين نوک انگشتان دست تا بندگاه آرنج است 60 سانتي متر به حساب آوريم، تقريباٌ پنج متر عرض و هفت متر طول ميشود. ابولحسن مسعودي در مروج اهب نيز به همين موضوع اشاره ميکند.
به روايت اکثر کتب تاريخي، درفش کاويان زمان ساسانيان از پوست شير يا پلنگ ساخته شده بود، بدون آنکه نقش جانوري بر روي آن باشد. هر پادشاهي که به قدرت مي رسيد تعدادي جواهر بر آن مي افزود. به هنگام حملهٌ اعراب به ايران، در جنگي که در اطراف شهر نهاوند در گرفت درفش کاويان به دست آنان افتاد و چون آن را همراه با فرش مشهور " بهارستان " نزد عمربن خطاب خليفه مسلمانان، بردند وي از بسياري گوهرها، دُرها و جواهراتي که به درفش آويخته شده بود دچار شگفتي شد و به نوشته فضل الله حسيني قزويني در کتاب المعجم مينويسد: " امير المومنين سپس بفرمود تا آن گوهرها را برداشتند و آن پوست را سوزانيدند ".
با فتح ايران به دست اعراب - مسلمان، ايرانيان تا دويست سال هيچ درفش يا پرچمي نداشتند و تنها دو تن از قهرمانان ملي ايران زمين، يعني ابومسلم خراساني و بابک خرم دين داراي پرچم بودند. ابومسلم پرچمي يکسره سياه رنگ داشت و بابک سرخ رنگ به همين روي بود که طرفداران اين دو را سياه جامگان و سرخ جامگان مي خواندند. از آنجائي که علماي اسلام تصويرپردازي و نگارگري را حرام ميدانستند تا سالهاي مديد هيچ نقش و نگاري از جانداران بر روي درفش ها تصوير نمي شد.
نخستين تصوير بر روي پرچم ايران
در سال 355 خورشيدي ( 976 ميلادي ) که غزنويان، با شکست دادن سامانيان، زمام امور را در دست گرفتند، سلطان محمود غزنوي براي نخستين بار دستور داد نقش يک ماه را بر روي پرچم خود که رنگ زمينه آن يکسره سياه بود زردوزي کنند. سپس در سال 410 خورشيدي ( 1031 ميلادي ) سلطان مسعود غزنوي به انگيزه دلبستگي به شکار شير دستور داد نقش و نگار يک شير جايگزين ماه شود و از آن پس هيچگاه تصوير شير از روي پرچم ملي ايران برداشته نشد تا انقلاب ايران در سال (1979 ميلادي).
افزوده شدن نقش خورشيد بر پشت شير
در زمان خوارزمشاهيان يا سلجوقيان سکه هائي زده شد که بر روي آن نقش خورشيد بر پشت آمده بود، رسمي که به سرعت در مورد پرچمها نيز رعايت گرديد. در مورد علت استفاده از خورشيد دو ديدگاه وجود دارد، يکي اينکه چون شير گذشته از نماد دلاوري و قدرت، نشانه ماه مرداد ( اسد ) هم بوده و خورشيد در ماه مرداد در اوج بلندي و گرماي خود است، به اين ترتيب همبستگي ميان خانه شير ( برج اسد ) با ميانهٌ تابستان نشان داده مي شود. نظريه ديگر بر تاًثير آئين مهرپرستي و ميترائيسم در ايران دلالت دارد و حکايت از آن دارد که به دليل تقدس خورشيد در اين آئين، ايرانيان کهن ترجيح دادند خورشيد بر روي سکه ها و پرچم بر پشت شير قرار گيرد.
پرچم در دوران صفويان
در ميان شاهان سلسله صفويان که حدود 230 سال بر ايران حاکم بودند تنها شاه اسماعيل اول و شاه طهماسب اول بر روي پرچم خود نقش شير و خورشيد نداشتند. پرچم شاه اسماعيل يکسره سبز رنگ بود و بر بالاي آن تصوير ماه قرار داشت. شاه طهماسب نيز چون خود زادهً ماه فروردين ( برج حمل ) بود دستور داد به جاي شير و خورشيد تصوير گوسفند ( نماد برج حمل ) را هم بر روي پرچمها و هم بر سکه ها ترسيم کنند. پرچم ايران در بقيهً دوران حاکميت صفويان سبز رنگ بود و شير و خورشيد را بر روي آن زردوزي مي کردند. البته موقعيت و طرز قرارگرفتن شير در همهً اين پرچمها يکسان نبوده، شير گه نشسته بوده، گاه نيمرخ و گاه رو به سوي بيننده. در بعضي موارد هم خورشيد از شير جدا بوده و گاه چسبيده به آن. به استناد سياحت نامهً ژان شاردن جهانگرد فرانسوي استفاده او بيرق هاي نوک تيز و باريک که بر روي آن آيه اي از قرآن و تصوير شمشير دوسر علي يا شير خورشيد بوده، در دوران صفويان رسم بوده است. به نظر مي آيد که پرچم ايران تا زمان قاجارها، مانند پرچم اعراب، سه گوشه بوده نه چهارگوش.
پرچم در عهد نادرشاه افشار
نادر که مردي خود ساخته بود توانست با کوششي عظيم ايران را از حکومت ملوک الطوايفي رها ساخته، بار ديگر يکپارچه و متحد کند. سپاه او از سوي جنوب تا دهلي، از شمال تا خوارزم و سمرقند و بخارا، و از غرب تا موصل و کرکوک و بغداد و از شرق تا مرز چين پيش روي کرد. در همين دوره بود که تغييراتي در خور در پرچم ملي و نظامي ايران بوجود آمد. درفش شاهي يا بيرق سلطنتي در دوران نادرشاه از ابريشم سرخ و زرد ساخته مي شد و بر روي آن تصوير شير و خورشيد هم وجود داشت اما درفش ملي ايرانيان در اين زمان سه رنگ سبز و سفيد و سرخ با شيري در حالت نيمرخ و در حال راه رفتن داشته که خورشيدي نيمه بر آمده بر پشت آن بود و در درون دايره خورشيد نوشته بود: " المک الله " سپاهيان نادر در تصويري که از جنگ وي با محمد گورکاني، پادشاه هند، کشيده شده، بيرقي سه گوش با رنگ سفيد در دست دارند که در گوشهً بالائي آن نواري سبز رنگ و در قسمت پائيتي آن نواري سرخ دوخته شده است. شيري با دم برافراشته به صورت نيمرخ در حال راه رفتن است و درون دايره خورشيد آن بازهم " المک الله " آمده است. بر اين اساس ميتوان گفت پرچم سه رنگ عهد نادر مادر پرچم سه رنگ فعلي ايران است. زيرا در اين زمان بود که براي نخستين بار اين سه رنگ بر روي پرچم هاي نظامي و ملي آمد، هر چند هنوز پرچمها سه گوشه بودند.
دورهً قاجارها، پرچم چهار گوشه
در دوران آغامحمدخان قاجار، سر سلسلهً قاجاريان، چند تغيير اساسي در شکل و رنگ پرچم داده شد، يکي اين که شکل آن براي نخستين بار از سه گوشه به چهارگوشه تغيير يافت و دوم اين که آغامحمدخان به دليل دشمني که با نادر داشت سه رنگ سبز و سفيد و سرخ پرچم نادري را برداشت و تنها رنگ سرخ را روي پرچم گذارد. دايره سفيد رنگ بزرگي در ميان اين پرچم بود که در آن تصوير شير و خورشيد به رسم معمول وجود داشت با اين تفاوت بارز که براي نخستين بار شمشيري در دست شير قرار داده شده بود. در عهد فتحعلي شاه قاجار، ايران داراي پرچمي دوگانه شد. يکي پرچمي يکسره سرخ با شيري نشسته و خورشيد بر پشت که پرتوهاي آن سراسر آن را پوشانده بود. نکته شگفتي آور اين که شير پرچم زمان صلح شمشير بدست داشت در حالي که در پرچم عهد جنگ چنين نبود. در زمان فتحعلي شاه بود که استفاده از پرچم سفيد رنگ براي مقاصد ديپلماتيک و سياسي مرسوم شد. در تصويري که يک نقاش روس از ورود سفير ايران " ابوالحسن خان شيرازي " به دربار تزار روس کشيده، پرچمي سفيد رنگ منقوش به شير و خورشيد و شمشير، پيشاپيش سفير در حرکت است. سالها بعد، اميرکبير از اين ويژگي پرچم هاي سه گانهً دورهً فتحعلي شاه استفاده کرد و طرح پرچم امروزي را ريخت. براي نخستين بار در زمان محمدشاه قاجار ( جانشين فتحعلي شاه ) تاجي بر بالاي خورشيد قرار داده شد. در اين دوره هم دو درفش يا پرچم به کار مي رفته است که بر روي يکي شمشير دو سر حضرت علي و بر ديگري شير و خورشيد قرار داشت که پرچم اول درفش شاهي و دومي درفش ملي و نظامي بود.
اميرکبير و پرچم ايران
ميرزا تقي خان اميرکبير، بزرگمرد تاريخ ايران، دلبستگي ويژه اي به نادرشاه داشت و به همين سبب بود که پيوسته به ناصرالدين شاه توصيه مي کرد شرح زندگي نادر را بخواند. اميرکبير همان رنگ هاي پرچم نادر را پذيرفت، اما دستور داد شکل پرچم مستطيل باشد ( بر خلاف شکل سه گوشه در عهد نادرشاه ) و سراسر زمينهً پرچم سفيد، با يک نوار سبز به عرض تقريبي 10 سانتي متر در گوشه بالائي و نواري سرخ رنگ به همان اندازه در قسمت پائين پرچم دوخته شود و نشان شير و خورشيد و شمشير در ميانه پرچم قرار گيرد، بدون آنکه تاجي بر بالاي خورشيد گذاشته شود. بدين ترتيب پرچم ايران تقريباٌ به شکل و فرم پرچم امروزي ايران درآمد.
انقلاب مشروطيت و پرچم ايران
با پيروزي جنبش مشروطه خواهي در ايران و گردن نهادن مظفرالدين شاه به تشکيل مجلس، نمايندگان مردم در مجلس هاي اول و دوم به کار تدوين قانون اساسي و متمم آن مي پردازند. در اصل پنجم متمم قانون اساسي آمده بود: " الوان رسمي بيرق ايران، سبز و سفيد و سرخ و علامت شير و خورشيد است"، کاملا مشخص است که نمايندگان در تصويب اين اصل شتابزده بوده اند. زيرا اشاره اي به ترتيب قرار گرفتن رنگها، افقي يا عمودي بودن آنها، و اين که شير و خورشيد بر کدام يک از رنگها قرار گيرد به ميان نيامده بود. همچنين دربارهً وجود يا عدم وجود شمشير يا جهت روي شير ذکري نشده بود. به نظر مي رسد بخشي از عجلهً نمايندگان به دليل وجود شماري روحاني در مجلس بوده که استفاده از تصوير را حرام مي دانستند. نمايندگان نوانديش در توجيه رنگهاي به کار رفته در پرچم به استدلالات ديني متوسل شدند، بدين ترتيب که مي گفتند رنگ سبز، رنگ دلخواه پيامبر اسلام و رنگ اين دين است، بنابراين پيشنهاد مي شود رنگ سبز در بالاي پرچم ملي ايران قرار گيرد. در مورد رنگ سفيد نيز به اين حقيقت تاريخي استناد شد که رنگ سفيد رنگ مورد علاقهً زرتشتيان است، اقليت ديني که هزاران سال در ايران به صلح و صفا زندگي کرده اند و اين که سفيد نماد صلح، آشتي و پاکدامني است و لازم است در زير رنگ سبز قرار گيرد. در مورد رنگ سرخ نيز با اشاره به ارزش خون شهيد در اسلام، بويژه امام حسين و جان باختگان انقلاب مشروطيت به ضرورت پاسداشت خون شهيدان اشاره گرديد. وقتي نمايندگان روحاني با اين استدلالات مجباب شده بودند و زمينه مساعد شده بود، نوانديشان حاضر در مجلس سخن را به موضوع نشان شير و خورشيد کشاندند و اين موضوع را اين گونه توجيه کردند که انقلاب مشروطيت در مرداد (سال 1285 هجري شمسي 1906 ميلادي) به پيروزي رسيد يعني در برج اسد(شير). از سوي ديگر چون اکثر ايرانيان مسلمان شيعه و پيرو علي هستند و اسدالله از القاب حضرت علي است، بنابراين شير هم نشانهً مرداد است و هم نشانهً امام اول شيعيان در مورد خورشيد نيز چون انقلاب مشروطه در ميانهً ماه مرداد به پيروزي رسيد و خورشيد در اين ايام در اوج نيرومندي و گرماي خود است پيشنهاد مي کنيم خورشيد را نيز بر پشت شير سوار کنيم که اين شير و خورشيد هم نشانهً علي باشد هم نشانهً ماه مرداد و هم نشانهً چهاردهم مرداد يعني روز پيروزي مشروطه خواهان و البته وقتي شير را نشانهً پيشواي امام اول بدانيم لازم است شمشير ذوالفقار را نيز بدستش بدهيم. بدين ترتيب براي اولين بار پرچم ملي ايران به طور رسمي در قانون اساسي به عنوان نماد استقلال و حاکميت ملي مطرح شد. در سال 1336 منوچهر اقبال، نخست وزير وقت به پيشنهاد هياًتي از نمايندگان وزارت خانه هاي خارجه، آموزش و پرورش و جنگ طي بخش نامه اي ابعاد و جزئيات ديگر پرچم را مشخص کرد. بخش نامهً ديگري در سال 1337 در مورد تناسب طول و عرض پرچم صادر شد و طي آن مقرر گرديد طول پرچم اندکي بيش از يک برابر و نيم عرضس باشد.
پرچم بعد از انقلاب
در اصل هجدهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مصوب سال 1358 (1979 ميلادي) در مورد پرچم گفته شده است که پرچم جمهوري اسلامي از سه رنگ سبز، سفيد و سرخ تشکيل مي شود و نشانهً جمهوري اسلامي (تشکيل شده با حروف الله اکبر) در وسط آن قرار دارد.
۱۳۸۸ دی ۱۷, پنجشنبه
پيشگويي هاي زرتشت از آينده ايران
پيشگويي شگفت انگيزجاماسب ازاوضاع گرفتارايران درآينده ( برگزيده هاي از يشت ها ) :
گشتاسب شاه پرسيد : اين دين ( زرتشتی ) چند سال برقرار خواهد بود و پس از آن چه هنگام و چه زمانه اي است ؟
1 ) "جاماسب بيتخش " پاسخ داد : که اين دين هزار سال روا باشد پس از آن مردماني که هم پيمان شکن هستند با يکديگر رشک و دروغ کنند و سبب شود که ايرانشهر ( مملکت ايران زمين ) به دست تازيان سپارده شود و تازيان هر روز نيرومندتر شوند و شهر شهر را تسخير کنند . ( همانطور که سپاه تازي به ايران حمله کرد و شهرهاي ايران را يکي پس از ديگري تصرف کرد و ايرانيان را وادار به پذيرفتن اسلام يا دادن خراج کردند )
2 ) مردم ايران زمين به نابکاري - فساد - رذيلت و دروغ گرويده و از روش کردار نيکو آزرده ميوشند و کناره گرفته .
3 ) آمار گنجهاي ايرانشهر رو به گسترش مي رود و زرين و سيمين ها براي فرمانروايان انبار مي شود .
4 ) سپس همه اينها ناپديد شود و بسيار گنجهاي پادشاهان ايران به دست دشمنان رسد و مرگ بي زمانه و نابهنگام گسترش يابد. ( همانطور که کاخهاي مدائن توسط سپاهيان اسلام غارت شد و گنجها و زمردهاي چندين دهه پادشاهي ايران و فرشها ابريشم ساسانيان توسط تازيان تکه تکه و غارت شد . )
5 ) همه ايرانشهر به دست دشمنان تازي افتد و انيران ( ضد ايرانيان ) در ايران فراوان شوند به طوري که ايراني از انيراني مشخص نشود .
6 ) در آن زمان " توانگران بد انديش" بر درويشان پيشي ميگيرند و آزادگان و بزرگان ايرانهشر در رنج و سختي زندگي خواهند کرد .
7 ) به جايي خواهد رسيد که فرزندي را که زايند بفروشند و پسر مادر را زند و برادر بر برادر رحم نکند و براي کسب خواسته هاي خود از يکديگر درگير شوند . ( به وضوح در ايران ديده شده که عده اي فرزندان خودشان را براي گرفتن مقداري پول حراج ميکنند به طوري که روزنامه ايران چند ماه پيش خبر داد زني جنين خود را در شکم اش به مبلغ 1.5 ميليون تومان فروخت و آن پول را براي دادن پول پيش خانه پرداخت کرد !!! )
8 ) مردان زن صفت که ناپديد بودند در ايرانشهر هويدا ميشوند و دروغ گسترده ميشود . همانطور که فردوسي بزرگ در اين باره فرموده است ( بعد از فتح ايران بدست اسلاميان تازي ايران اينگونه خواهد شد ):
چو با تخت منبر برابر شود********* همه نام "بوبکر" و "عمٌر" شود
تبه گردد اين رنجهاي دراز **********شود ناسزا شاه گردن فراز
نه تخت و نه ديهيم بيني نه شهر********* ز اختر همه تازيان راست بهر
برنجد يکي ديگري برخورد******** به داد و به بخشش کسي ننگرد
ز پيمان بگردند و از راستي********* گرامي شود کژي و کاستي
پياده شود مردم جنگجوي********** سوار آنکه لاف آرد و گفتگوي
ربايد همي اين از آن آن******** زين ز نفرين ندانند باز آفرين
نهاني بتر زآشکارا شود********* دل شاهشان سنگ خارا شود
بدانديش گردد پدر بر پسر******** پسر بر پدر همچنين چاره گر
شود بنده ي بي هنر شهريار******** نژاد و بزرگي نيايد به کار
به گيتي نماند کسي را وفا ********روان و زبانها شود پر جفا
ازايران واز ترک و از تازيان *********نژادي پديد آيد اندر ميان
نه دهقان نه ترک و نه تازي *********بود سخن ها به کردار بازي
همه گنجها زير دامن نهند *********بميرند و کوشش به دشمن دهند
9 ) ( اتمسفر و هواي ) ايرانشهر رو به آشفتگي و سرماي سخت و گرماي سخت مي رود و نباتات کم شود .
10 ) از آن پس زمين لرزه ( بوم گزندک ) در آنجا زياد پديدار شود و ويراني ها به بار آورد . باران بي موقع و بي سود باريدن ميکند .
11 ) سوار پيدا ميشود و پيداه سوار ميشود و دوران به دست نا اهلان و نابخردان گذرد . ( دقيقا همان صحبتي که فردوسي بزرگ درباره ايران پيش بيني کرده بود و مي بينيم که به واقعيت پيوسته و کساني سردمدار ايران شدند که کارشان چيز ديگري بوده است ) فردوسي :
پياده شود مردم جنگجوي******** سوار آنکه لاف آرد و گفتگوي
12 ) مردان روي به دلقکي و لوده گري و رياکاري روي خواهند آورد و مردان جنگجو کم شود و نابکاري گسترش يابد و قلب ها از سنگ شود و سرداران نابکار و نالايق روي کار خواهند رفت .
13 ) پادشاهي و حکمراني ايران بدست کساني خواهد افتاد که انيران اند و در ظاهر بسيار دين مدار و آئيين و مسلک دار هستند.
14 ) آن تازيان با ارميان و ترکان مخلوط شوند و کشور بلبشو و نژادها عجيب و پليد شود .
و . . .
سپس گفتگوي زرتشت با اورمزد است که آينده ايران را پرسش ميکند ( از بهمن يشت ) :
1 ) در آن پست ترين هنگام 100 گونه و 1000 گونه و 10000 گونه ديوان ژوليده موي از تخمه خشم از راه برسند .
2 ) آن بد تخمان از خطه خراسان به ايرانشهر بريزند و با پرچمي با موهاي ژوليده و ظاهري نا آراسته از راه ميرسند که همگي مزدور مي باشند .
3 ) سپس شهرها و دهها به ترتيب ويران ميشوند و آنان که من اورمزد آفريدم همگي در نابودي قرار ميگرند .
4 ) آنان فريب کار بوده و آنچه که ميگويند نمي کنند . و بدترين مرام و مسلک را دارند . چون از دروغ وارد ميشوند . آنان به گفته هاي خود عمل نميکنند و در سخن خود استوار نيستند .
5 ) گفتار مردان حق به آنان ناراست آيد و گفتار راست آنان شک برانگيز خواهد شد . در عوض گفتار نابخردان - فتوي دهندگان ناحق و فريب کاران براي آنان راست آيد .
6 ) در ان زمان سوگند هاي دروغين زياد خورند و به زور به چيزي گواهي ميدهند و به اورمزد ناسزا گويند .
7 ) از گناهاني که مردم کنند از هر 5 گناه 3 گناه را پيشوايان ديني کنند و آنان کساني هستند که با نياکان دشمن هستند و عبادتي که خود گويند انجام ندهند و از دوزخ بيمي ندارند .
8 ) آب رودخانه ها کاسته شود و خشکسالي رواج يابد .
9 ) پادشاهي و فرمانروايي ايرانشهر به دست انيران افتد و همچون سغديان و ترکان و کابليان و تازيان باشند . ايشان چنان فرمانروايي بدي کنند که که مرد پرهيزگار و فرد بد کنش- کشتن هردو در نزد آنان يکي باشد .
و . . .
زراتشت نامه هم که در سال 1278 ميلادي ( 727 سال پيش ) توسط بهرام بن پژدو نوشته شد پيشگويي ها يش را از اينده وخيم ايران به صورت شعر در آورده :
به ايران بباشد سه جنگ تمام ****** بسي کشته گردند مردان نام
همه پارس و شيراز پرغم شود ******به جاي طرب رنج و ماتم شود
بود حکمراني آن ديو کين ****** که دين بهي را زند بر زمين
نيابي در آن مردمان يک هنر ******* مگر کينه و فتنه و شور و شر
و . . .
متاسفانه مي بينيم که پيشگويي ها يکي پس از ديگري به حقيقت مي پيوندند و امروز ما نوادگان کورش هستيم که ميتوانيم سرنوشت ايران را از اين گرفتاري ها نجات دهيم .
جشن بهمنگان
بهمن روز از بهمن ماه برابر با 2 بهمن در گاهشماری ایرانی
فرخش باد و خداوند فرخنده کناد عید فرخنده و بهمنجه و بهمن مه را
«فرخی سیستانی»
جشنی در ستایش و گرامیداشت بهمن در اوستایی «وُهومَنَه» و در پهلوی «وَهمَن» به معنی «اندیشه ی نیک» یا «بهترین اندیشه».
بخش نخست این واژه «وُهُو» از «وَنـْگـْهو» اوستایی که صفت است به معنی خوب و نیک، که در فارسی هخامنشی «وَهۇ» و در سانسکریت «وَسۇ» خوانده میشود، در پهلوی «وِه» و در فارسی «بـِه» شده است.
بخش دوم «مَنـَه» برابر است با واژه ی سانسکریت «مَنـَس» که در پهلوی «منیشن» ودر فارسی «منش» شده است.
در این روز آشی به نام «آش بهمنگان» یا «آش دانگو» به صورت گروهی پخته می شده است که نام «دانگو» یا «دانگی» برگرفته از همین سنت اشتراکی آن است.
ابوریحان بیرونی در کتاب «التفهیم» درباره ی بهمنجه می نویسد :
«بهمنجه بهمن روز است از بهمن ماه، ایرانیان در این روز بهمن سفید (نام گیاهی است که در کرانه ی خراسان و جاهای دیگر ایران می روید) با شیر خالص پاک می خورند و می گویند حافظه را زیاد می کند و فراموشی را از بین می برد، ولی در خراسان هنگام این جشن مهمانی می کنند و بر دیگی که در آن از هر دانه ی خوردنی و گوشت حیوان حلال گوشت و تره و سبزی ها پدیدار است، خوراک می پزند و به مهمانان خود می دهند و برای هریک از داده های خدا سپاس به جای می آورند.»
در «آثارالباقیه» نیز آورده است :
«بهمن ماه روز دوم آن روز بهمن، عید است که براى توافق دو نام آن را بهمنجه نامیده اند، بهمن نام فرشته ی موکل بر بهایم است که بشر به آن ها براى عمارت زمین و رفع حوایج نیازمند است و مردم فارس در دیگ هایى از جمیع دانه هاى ماکول با گوشت غذایى مى پزند و آن را با شیر خالص مى خورند و مى گویند که حافظه را این غذا زیاد مى کند و این روز را در چیدن گیاهان و کنار رودخانه ها و جوى ها و روغن گرفتن و تهیه ی بخور و سوزاندنى ها خاصیتى مخصوص است و بر این گمانند که جاماسب وزیر گشتاسب این کارها را در این روز انجام مى داد و سود این اشیا در این روز بیشتر از دیگر روزهاست.»
در ترجمه ی «خرده اوستا» نیز بر موکل بودن بهمن بر چهارپایان اشاره ای شده است بدینگونه که : «در جشن بهمنگان، برای اینکه امشاسپند بهمن در جهان مادى نگهبان چارپایان سودمند است، از خوردن گوشت پرهیز مى کنند.»
شاعر نامدار ایرانی سده ی پنجم «على بن توسى»(اسدى توسى) در کتاب لغتنامه ی خود «لغت فرس» زیر کلمه ی بهمنجه مى نویسد :
«بهمنجه رسم عجم است، چون دو روز از ماه بهمن مى گذشت بهمنجه مى کردند و این عیدى بود که در آن روز خوراک مى پختند و بهمن سرخ و زرد بر سر کاسه ها مى افشاندند.»
چنان که از نوشتار ابوریحان و اسدی توسی برمی آید گیاهی هم به نام امشاسپند بهمن خوانده میشود که در بهمن ماه یا زمستان باز می شود و در پزشکی این گیاه معروف است و در تحفه ی حکیم مؤمن و بحرالجواهر، بیخی سفید یا سرخ رنگ مانند زردک و خوشبو با اندک صلابت و کجی و خارناک تعریف شده است.
همین گیاه است که در فرانسه «Behen» خوانده می شود و در گذشته ریشه ی آن را به نام بهمن سرخ و بهمن سفید در داروخانه های اروپا به کار می بردند.
انوری گوید :
بعد ما کز سر عشرت همه روز افکندی سخن رفتن و نا رفتن ما در افواه
اندر آمد ز در حجره ی من صبحدمی روز بهمنجه یعنی دوم بهمن ماه
عثمان مختاری شاعر سده ی ششم نیز می گوید :
بهمنجه است خیز و می آرای چراغ ری تا برچینیم گوهر شادی ز گنج می
این یک دومه سپاه طرق را مدد کنیم تا بگذرد ز صحرا فوج سپاه دی
اشتراک در:
پستها (Atom)