آزادی
چشم گشودم همچو پاکان - ولی نا آگاه از نالانان
زندگی شد به یکباره بر من دشوار - ولی بُدم من بنده ی پروردگار
خدایا کی توانم تورا ببینمت - دل از این زندگی و عاشقی کی می زنم
کی توانم شوم من رستگار - ای پروردگار آب و آه و نا آشکار
کی شوم خشنود ز دیدار با تو - آن زمان رسد که ببوسم من پای تو
ای خدا خود را بنمای بر من - زندگی را آشکار کن از غم
زندگی من شدست همش آه ای خدا - ندارم یک دل آرام من باز ای خدا
به خوشبختی ، به زیبایی به آسمان آبی - به کوه و دشت به رخسار به دریایی
که آفریدی کی می رسانی ای مرا - ای که هستم نالان هم بی قرار
گذشت آن روزگار سختی ها - شدم تراشیده من با عشق به یار
نخوابیدم چه بسیار شب ها - شدم دور و فراموش ز دیدار ها
ز خواست تو من آمدم بر این زمین - کی توانم باز گردم در این حین
خواهم هرچه زود تر رسانم خود را - به سوی تو ای خدای از خود بی خودا
دوباره روییدم من بار ها - تا که خودت مرا خواهی ای دادار ما
ای که نام تو همه را می شنسد - ای که یاد تو را نتوان از ریشه زد
عشق را بیافریدی سوی ما - سوی ما شکسته دلان بهر غم
عشق ما را درمانی کند - ما را شناسد و بازی کند
رمز را پیشتر آموختی به من - رمزش شدست کوته در یک سخن
نباشد دشوار تر ز نیکی آن رمز - نیکی در اندیشه ، رفتار و سخن
آسان شود زندگانی میان همه - با گسترش این پیام ، گرچه کمه
آه ، شود تکرار دشواری ها - چو آن همه هست بد کردگارگان
خدایا بیاموزم مرا ز صبر و رزم - تا توانم بایستم در برابر هزاران چشم
فراموشی شوی در این بین و میان - ولی هست نور در پشت تاریکی ِ دلان
بدان تو ای رمز و راز زندگی - ای که می توان خوانی تو آخر به سادگی
همیشه داری همدم و عاشق ای خدا - فقط برخی نیاموخته اند رمز عشق ، خدا
برس به داد من در این دشواری - رهایی ام بخش به سوی آزادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر